جدول جو
جدول جو

معنی نرم گوی - جستجوی لغت در جدول جو

نرم گوی(زَ نَ / نِ)
نرم گو. نرم زبان. نرم گفتار. باادب:
درشتی ز کس نشنود نرم گوی
سخن تا توانی به آزرم گوی.
فردوسی.
چو کافور موی و چو گلبرگ روی
دل آزرم جوی و زبان نرم گوی.
فردوسی.
پس آنگاه با هندوی نرم گوی
به سوگند و پیمان شد آزرم جوی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نرم خو
تصویر نرم خو
ملایم، خوش خو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرم رو
تصویر نرم رو
اسب راهوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرم گور
تصویر چرم گور
زه کمان، چرم کمان، وتر، چرم گوزن، چلّۀ کمان برای مثال چو بر شاخ آهو کشد چرم گور / بدوزد سر مور بر پای مور (نظامی۵ - ۷۸۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرم خویی
تصویر نرم خویی
خوشخویی
فرهنگ فارسی عمید
(نَ دِ)
ترحم. رحم دلی. نرم دل بودن. رجوع به نرم دل شود.
- نرم دلی کردن، ترحم نمودن
لغت نامه دهخدا
(نَ گو نَ / نِ)
ملایم. لین العریکه: کوتوال این وقت قتلغتکین پدری بود مردی نرم گونه ولیکن به احتیاط. (تاریخ بیهقی ص 472)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آنکه گوشت نرم دارد. (یادداشت مؤلف) : قشعه، زن نرم گوشت از پیری. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
نرم ساری. نرم سر بودن. رجوع به نرم سر و نرم ساری شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
جاروب که غبار و آرد و هر چیز نرم روبد و آن را امروز جارو نرمه نیز گویند. (یادداشت مؤلف) : دیگر بیامد و گفت دم روباه نرم روب نیک آید و به کارددم روباه از پشت مازو جدا کرد. (سندبادنامه ص 328)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نرم آواز
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دماثت. (از منتهی الارب). دماثت اخلاق. (یادداشت مؤلف). ملایمت. نرمی. مهربانی:
چون گل بگذار نرم خویی
بگذر چو بنفشه از دورویی.
نظامی.
بر آنکس که اش سخت رویی بود
درشتی به از نرم خویی بود.
نظامی.
چه سازیم تا نرم خویی کنند
ز بیگانه پوشیده رویی کنند.
نظامی.
ندیم آنگه کند گستاخ رویی
که بیند از بزرگان نرم خویی.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
نیم رو، نیمه ای از صورت و رخساره، نیم رخ، یک طرف صورت،
- نیم روی بر خاک نهادن، نیم رو خاکی کردن، گونه بر خاک سائیدن به علامت نهایت انکسار و تذلل و انقیاد و تملق:
بر خاک نیم روی نهم پیش تو چو سگ
وآنگه چو سگ به لابه بلاکش تر آیمت،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شیرین گفتار:
ای پسر می گسار نوش لب و نوش گوی
فتنه به چشم و به خشم فتنه به روی و به موی،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(رِکَ / کِ)
زبان آور، فصیح، (ناظم الاطباء)، آنکه درباره دیگران سخن نیکو گوید، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ کَ / کِ دَ / دِ)
رک گو. رجوع به رک گو شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
رجوع به نای شود
لغت نامه دهخدا
ظاهراً نیم تنه ای از موئینه بوده است، نیم تنه پوست، (یادداشت مؤلف) :
کاندرین مهرگان فرخ پی
زو مرا نیم موی و نیم قباست،
فرخی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نرم گو بودن. نرم زبانی. نرم گفتاری. رجوع به نرم گو شود
لغت نامه دهخدا
(گَ رَ)
تندروی. سرعت:
گر نفسش گرم روی هم نکرد
یک نفس از گرم روی کم نکرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
گویندۀ سخنان نرم و ملایم. آنکه سخنی دلفریب گوید. گویندۀ سخنان شیوا و دلچسب. ملیح:
چو کافور موی و چو گلبرگ روی
دلش رزمجوی و زبان گرم گوی.
فردوسی.
چو کافور گرد گل سرخ موی
زبان گرم گوی و دل آزرم جوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پسندیده خوی. (آنندراج). دهثم. دهّاس. دمیث. (منتهی الارب). دمث. ذلولی. (یادداشت مؤلف). نرم خو. رجوع به نرم خو شود:
انصاف میدهم که چو روی تو روی نیست
گل در مزاج لطف چو تو نرم خوی نیست.
امیرحسن دهلوی
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نرم گفتار. نرم زبان. که به ملاطفت و مدارا با مردم سخن گوید
لغت نامه دهخدا
(نِ وِ)
ره گوی. ره گو. مطرب و خواننده و خنیاگر و نغمه سرای. (از انجمن آرا) (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) :
حریف آمده مهمان و مطرب و ره گوی
برون ماه صیام و درون ماه صیام.
سوزنی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(بُ پُ)
بیهوده گوی، ناسنجیده گوی، یاوه گوی:
چرا پیش تو کاوۀ خام گوی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(چَ مِ)
کنایه از چله و زه کمان باشد. (برهان). بمعنی زه کمان است. (انجمن آرا) (آنندراج). مرادف چرم کمان و چرم گوزن. (از آنندراج). چله و زه کمان. (ناظم الاطباء) :
چو بر شاخ آهو کشد چرم گور
بدوزد سر مور برپای مور.
نظامی (از آنندراج).
رجوع به چرم کمان و چرم گوزن شود
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ رویْ)
خوشروی. بشاش:
غلام روی آن ماهم کز او گشتم خوش و خرم
که خوش لب عذرخواهی بود و خرم روی دلخواهی.
امیرمعزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دری گو. دری گوینده. گوینده به زبان دری. کسی که به زبان دری تکلم کند. متکلم به دری. که به دری سخن گوید. شاعری که به زبان دری شعر سراید. و رجوع به دری شود
لغت نامه دهخدا
(دِتَ / تِ)
درم جوینده. جویندۀ درم. درم خواه. رجوع به شاهد ذیل درم بخش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نرم خویی
تصویر نرم خویی
دارای خلق ملایم بودن، دارای خلق پسندیده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرم روی
تصویر گرم روی
تندروی سرعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقل گوی
تصویر نقل گوی
لبید گیور داستانگوی
فرهنگ لغت هوشیار
ترحم، دلسوزی، عطوفت، مهربانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرافقت، ملایمت، ملایم طبعی، نازک مزاجی
متضاد: تندخویی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مهربانی، ملایمت
دیکشنری اردو به فارسی